خزائن



سرشت و مزاج انسانی را دخالت و تأثیری تمام در صفات و ملکات اخلاقی است.  برخی از مزاجها در اصل آفرینش مستعد بعضی خلق و خویهاست و برخی دیگر مناسب و مقتضی خلاف آن. ما به یقین در می یابیم که بعضی از افراد، صرف نظر از اسباب و علل خارجی، بر حسب جبلت خود چنانند که با کمترین سببی به خشم می آیند یا می ترسند یا غمگین می شوند و با کمترین چیز تعجب آوری می خندند و بعضی دیگر بر خلاف اینانند. گاهی اعتدال قوا طوری فطری است که انسان را به عقل کامل و اخلاق فاضله رهنمون می شود و قوه عاقله بر دو قوه خشم و شهوت غلبه و تسلط دارد، چنانکه در انبیاء و ائمه علیهم السلام چنین است؛ و گاهی قوا از حد وسط چنانست که عقل آدمی را ناقص و صفات او را پست می گرداند و قوه عاقله وی تحت سلطه خشم و شهوت قرار می گیرد. چنانکه در بسیاری از مردم چنین است.
اما حق این است که صفات رذیله و خویهای زشت را می توان با معالجاتی که در علم اخلاق مقرر شده است زایل و برطرف ساخت؛ بنابراین در برطرف کردن نقائص و تحصیل فضائل باید سعی و کوشش کرد. شگفتا که مردمی در بازگرداندن بهبود جسمانی که از میان رفتنی و ناپایدار است این همه سعی و مبالغه می کنند، ولی در تحصیل صحت که باقی و پایدار است نمی کوشند، قول طبیب نامسلمان را در خوردن و آشامیدن داروهای ناگوار و نفرت آور و واکوشیدن و اشتغال به کارهای زشت را برای صحّت و بهبود زایل شدنی اطاعت می کنند، ولی دستور طبیب الهی را برای تحصیل سعادت دائم و جاوید پیروی نمی کنند.
اما آنچه موجب می شود که نفس انسان به حال نقص و نقصان باقی بماند یا به علت عدم توجه به مطلوب است به جهت گرفتاری به موانع یا اشتغال به نقیض که در دسترس اوست، یا به واسطه کثرت اشتغال به سرگرمیها و لذات حسی یا به علت ضعف قوه عاقله است. پس اگر عنایت الهی شامل حال وی نشود پیوسته نقصان افزایش می یابد و او را از کمالی که برای آن آفریده شده است دور می کند تا آنکه سرانجام هلاک ابدی و شقاوت جاودانی گریبانش را خواهد گرفت که از این حالت به خدا پناه می بریم؛ و اگر رحمت ازلی شامل حالش شود و همت و کوشش خود را صرف رفع نقائص و اکتساب فضائل کند همواره از مرتبه ای از مراتب کمال به مرتبه بالاتر می رود تا آنکه از اهل مشاهده جلال و جمال حق می گردد و به جوار قرب پروردگار متعال تشرف می یابد و به سرور و بهجت حقیقی واصل می شود که همانند آن را هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به قلب بشری خطور نکرده است و به خوشحالی و مسرتی دست می یابد که در قول خدای سبحان به آن اشاره شده است:
«فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین» (سجده 17)
«کسی نمی داند که [به پاداش آن عملها که کرده اند] چه مسرتها بر ایشان نهان کرده اند».


ترجمه کتاب جامع السعادات ملا محمد مهدی نراقی

 سید جلال الدین مجتبوی‏



حسین (ع)

به پیامبر خبر دادند که ام ایمن شب و روز می گرید! وی را به حضور آوردند. پیغمبر پرسید: چرا گریه می کنی؟
گفت: خوابی دیدم بسی دردناک!
فرمود: خوابت را بگوی.
گفت: بر من سخت است و ناگوار که خواب را بر زبان آورم.
فرمود: خوابت آن جور نیست که تو می پنداری.
گفت: یا رسول الله! شبی در خواب دیدم که پاره ای از پیکرت جدا شده و در خانه من افتاده است!
فرمود: آرام باش، فاطمه، پسر می زاید، تواش می پروری و نگه دارش هستی و پاره ای از تن من، در خانه تو خواهد بود.
حسین (ع) پسر علی (ع) است و فرزند زهرا (س) دخت رسول خدا (ص).
پنج شنبه سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت را زاد روز حسین (ع) گفته اند.
نوزاد را به دست رسول خدا (ص) دادند، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
نخستین سخنی که در گوش حسین طنین انداخت، آوای دلارای توحید بود و بانگ زیبای رسالت.
سخنی که از دهان بنیان گذار مکتب توحید بیرون آمد.
این سخن در قلب نوزاد جای گرفت، سخنی که از قبل بر آید، در قلب نشیند. نخستین نقشی که در مغز نوزاد منتقش گردید، توحید بود، نبوت بود. پیامبر اسلام، بذر آن را در سرزمین دل او بکاشت و خود آبیاری کرد تا به بار نشست.
رسول خدا (ص) نام نوزاد را حسین (ع) نهاد، او نخستین کس بود که در عرب بدین نام نامیده شد، حسین، حسین شد و کسی پیش از حسین (ع) حسین نبود و پس از حسین هم دیگر حسینی نیامد. پیغمبر اسلام، زبانش را، در دهان نوزاد نهاد و نوزاد مکیدن گرفت و نخستین غذا، در پیکر حسین جا گرفت. حسین (ع) در این غذا تنها بود و بشری با وی شرکت نداشت. غذای پیغمبری، غذای آسمانی، حضرتش نوازد را ببوسید و به دایه داد و اشک از دیدگان سرازیر داشت و می گفت:
فرزندم! خدای لعنت کند مردمی که تو را می کشند! و سه بار تکرار کرد.
هفتمین روز نوازد، ام ایمن او را به حضور رسول خدا آورد، حضرتش فرمود: زهی برآورنده زهی برآورده! ام ایمن! این است تعبیر خواب تو.
پیامبر در آن روز، دو گوسفند برای حسین (ع) عقیقه کرد و یک ران گوسفند و یک دینار زر به قابله داد. نوزاد را سر تراشید و هم وزن موهایش درهم های سیمین داد.
رسول خدا (ص) در هفتمین زاد روز حسین (ع) شکم ها را سیر کرد و بینوایان را نوامند ساخت. آن چه به حسین (ع) داد نوای یگانه پرستی بود، زبان رسالت بود و آن چه برای حسین (ع) به مردم داد، گوشت بود، درم های سیمین بود، زر بود.
عرب، دختر زاده را فرزند خود نمی داند. رسول خدا (ص) خواست این سنت جاهلی را بشکند. حسین را پاره تن خود گفت، محبت خود را به فرزندان فاطمه آشکار کرد. حسین (ع) باید رهبری جهان اسلام را در دست بگیرد و اسلام و مسلمانان را رهبری کند. رهبری اسلامی، رهبری دل هاست نه رهبری پیکرها. رهبر در اسلام بر دل ها حکومت می کند نه بر پیکرها، رهبری اسلامی، با رهبری زورکی و دیکتاتوری، در برابر یک دیگر قرار دارند.
رهبری اسلامی، رهبری قلوب است، رهبری مهر است، رهبری محبت است.
مهر و محبت بهترین رهبر است و محبت به پاکان، خودسازی می آورد، پیراستن می آورد و آراستن، در پی دارد. دلبر پاک، دل داده را پاکیزه می سازد.
پایه اسلام بر مهر و محبت نهاده شده و دین به جز مهر چیزی نیست. پیامبر اسلام دعوت به مهر کرد، دعوت به دوستی کرد، مهر پاکان، دوستی پارسایان، نور عشق پاکان که در دل بتافت، ارزنده اش می کند و حیات می بخشد.شرایط خانوادگی و محیط پرورشی، در زندگی کودک، بزرگ ترین اثر را دارد. محیط خانوادگی حسین (ع) پاکیزه ترین محیط بود و محیط پرورشی او عالی ترین محیط انسانی بود. کسانی که از جانب خدای، برای راه نمایی بشر، برای رهبری جهان، فرستاده شدند، پرورش حسین (ع) را به عهده گرفتند و نوزاد را در آغوش خویش پروریدند.
حسین (ع) تحت عنایت ویژه پیغمبر اسلام، در زیر سایه پدرش علی (ع) در دامان مادرش فاطمه (س) پرورش یافت و هر دم کمالی بر کمال و جمالی بر جمال می افزود.
دامانی که حسین (ع) را می پرورید، دامان فاطمه بود، بانوی بانوان، بانوی فضیلت و بزرگواری، بانویی که به فرموده پیامبر اسلام یکی از چاربانوی جهان بشریت بود.
سه بانوی دیگر: آسیه همسر فرعون مصر و مریم مادر عیسی و خدیجه همسر رسول خدا و مادر فاطمه (س).
روزی رسول خدا را دیدند که از خانه بیرون شده، حسن (ع) بر یک شانه حضرتش نشسته و حسین (ع) بر شانه دیگر و پیامبر، گاه این را می بوسد و گاه آن را.
پرسیدند: یا رسول الله! این دو کودک را دوست می داری؟
فرمود: هر کس این دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس آن ها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.
عمر، روی به دو کودک کرده گفت: اسب سواری خوبی دارید!
رسول خدا (ع) فرمود: این دو نیز سواران خوبی هستند.
این رفتار به طور مکرر، از پیامبر دیده شد، بارها این گفتار، از حضرتش شنیده شد. گاه بر سخن خود می افزود و می گفت: پدر این دو کودک از آن ها برتر است.
وقتی، فرمود: دوستی علی (ع) تنها در دل های مؤمنان جای می گیرد و جز مردم باایمان، کسی علی (ع) را دوست نمی دارد و به جز منافق و دو چهره، کسی علی را دشمن نمی دارد. ولی دوستی حسن (ع) و حسین (ع) در دل های مؤمنان و منافقان و کافران نیز جای می گیرد.
شبی، دو کودک در حضور رسول خدا بدوند و تا پاسی از شب گذشته در آن جا ماندند. حضرتش به آن دو فرمود: برخیزید نزد مادرتان بروید.
کودکان اطاعت کردند و به راه افتادند. شبی تاریک بود و چشم چشمی را نمی دید. ناگهان برقی زد و جهان را روشن ساخت. کودکان، از روشنایی بهره مند شدند و نزد مادر رفتند. رسول خدا (ص) به روشنایی نگریست و گفت: حمد خدای را که ما خاندان را گرامی داشت.
مردی گناهی کرد و مستحق کیفر گردید، چندی پنهان شد و از رسول خدا (ص) روی بپوشید. روزی دو کودک را در کوچه بدید، آن دو را بغل کرده و بر شانه هایش نشانید و به حضور پیامبر شرف یاب گردید و عرض کرد:
یا رسول الله! من به خدا و به این دو بچه پناه بردم. فرستاده خدا بخندید و بر وی ببخشود و از گناهش در گذشت و فرمود برو، تو آزادی.
روزی، کودکان را بر پیرمردی گذر افتاد که وضو می گرفت و نادرست وضو می گرفت. بدو گفتند: ای شیخ! تو داوری کن و ببین، کدام یک صحیح وضو می گیریم. سپس یکایک به وضو گرفتن پرداختند و پیرمرد به وضوی هر دو می نگریست. سپس گفت: هر دوی شما خوب وضو می گیرید. این پیر نادان است که نادرست وضو می گرفت و اکنون از شما بیاموخت.
رهبران بشریت از کودکی رهبر هستند و به آسانی می توانند دشوارترین مسایل اجتماعی را حل کنند.
تعلیم دادن کودک به بزرگ سال، دشوار است. تدریس برنا پیر را، آسان نیست آموزش بی نوا توان گر را، زیر دست زبر دست کار، کاری است گران، و گاه محال به نظر می آید.
گروه دوم، خود را برتر و داناتر از گروه نخست می دانند! چون بزرگ ترند! چون یک پیراهن بیشتر پاره کرده اند! چون توان گرند، چون زبر دست می باشند. اساسی ترین شرط آموزش آن است که آموزنده، آموزگار خود را، داناتر از خود بداند و چنین شرطی در دومین گروه موجود نیست.
فرزندان رسول خدا (ص) با این روش بسیار آسان، این مسأله اجتماعی مشکل را حل کردند و با این حسن اخلاق، سد خود خواهی پیرمرد را شکستند و رهنمایی اش کردند و به جوانان جهان آموختند که راه تعلیم و تربیت پیران چگونه است. جوان باید بداند که به طور مستقیم نمی تواند سال مند پیر را بیاموزد. آموزش، راهی دارد و رمز آیین آموزش بزرگ سالان به وسیله خرد سالان، بدین وسیله گشوده گردید.
نقل است: وقتی پیامبر، بر منبر سخن می گفت، حسن و حسین (ع) رسیدند و هر دو پیراهن قرمز رنگی بر تن داشتند. چون توانایی کامل، برای راه رفتن نیافته بودند، زمین می خوردند و بر می خاستند و به سوی نیای بزرگ، پیش می رفتند.
پیامبر، از منبر به زیر آمد؛ هر دو را بغل کرد و در برابر خود بنشانید.
وقتی، پیامبر در حال نماز بود و نماز عشا را به جماعت اقامه می کرد. دو کودک رسیدند. پیامبر که به سجده می رفت، بر پشت حضرتش می پریدند. پیامبر به آرامی سر برمی داشت و آن ها را می گرفت و می نشانید. نماز که تمام می شد، دو کودک را بر سر زانو می نشانید.
گویند: وقتی حضرتش سوار می شد، یکی را جلوی خود سوار می کرد و دیگری در پشت سر.
ابو هریره می گوید: به چشم خویش دیدم گام های حسین کوچک، روی پاهای رسول خداست و دو دست حسین را پیامبر گرفته و می گوید: بالا بیا ای کوچولو.
کودک بالا آمد تا گام هایش را بر سینه رسول خدا نهاد. آن گاه حضرتش دهان کودک را ببوسید. سپس به نیایش پرداخت و گفت:
پروردگارا! حسین را دوست بدار که من دوستش دارم.


منبع:

کتاب پیشوای شهیدان

آیة الله سید رضا صدر

 



 پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
از پرخوری بپرهیزید که بدن را تباه می کند و بیماری می آورد و مایه سستی و تنبلی در عبادت است.
  اصبغ بن نباته گفت:
شنیدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش حسن (علیه السلام) می فرمود:
پسرم: چهار سخن به تو بیاموزم که با آن از طب بی نیاز شوی؟ گفت: آری ای پدر.
فرمود: بر طعام ننشین مگر این که گرسنه باشی، و از طعام برنخیز مگر این که هنوز اشتهای آن داشته باشی، و (غذا را) نیک بجو، و چون خواستی بخوابی به آبریز رو. اگر این سخنان را به کار بندی از طب بی نیاز شوی.
به او (علیه السلام) گفته شد:
گویا در قرآن جز طب هر گونه علمی هست؟
فرمود: بدانید که در قرآن آیه ای است که همه طب را در خور گرد آورده است کلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُوا  بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
  -زر بن حبیش، که خداوند از پدر و فرزند، هر دو خشنود باد، گفت: امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چهار سخن در طب است که اگر بقراط یا جالینوس می خواستند آنها را بگویند پیش از آن صد برگ مقدمه می چیدند، آن گاه با آن سخنان زینتش می بخشیدند. آن سخنان عبارتند از:
- از آغاز سرما بپرهیزید و در پایان با آن رو به رو شوید؛
- که سرما، کاری را که با درختان می کند، با بدنها می کند؛
- اول آن می سوزاند.
- و آخر آن می رویاند.
و فرمود:
بقایی که در کار نیست. ولی هر کس بقا می خواهد، صبحانه را زود و شام را دیر بخورد، و با ن کم همبستر شود، و جامه را سبک کند.
گفته شد: ای ولی خدا، سبک کردن جامه چیست؟
فرمود: وام. (وام دار نباشد، و اگر دارد آن را سبک کند.)
- و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
هر کس در آغاز سال بیست و یک بار در آب فرو رود، بیماریی در آن سال به او نرسد و مگر این که بیماری مرگ باشد.
و فرمود:
طعام خود را با ذکر خدا و نماز هضم کنید، و پس از آن نخوابید که دلهایتان سخت می شود.
و فرمود:
روزه بگیرید تا تندرست شوید.
  و فرمود:
به علاوه به سفر بروید تا تندرست شوید و غنیمت یابید.
  - و امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود:
حج و عمره گزارید تا تندرست شوید و روزی هایتان فراخ گردد و ایمانتان درست شود و بار و خرجی مردم و نانخوران خود را کفایت کنید.
- و امیرالمؤمنین (علیه السلام)، فرمود:
شب خیزی یا (نماز شب) تندرستی بخش است.
  - و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
به شب خیزی (نماز شب) پایبند باشید که آن شیوه صالحان پیش از شما بوده است. و برخاستن در شب تقرب جستن به خداوند است، و گناهان را پاک می کند، و از بدیها و زشتی ها باز می دارد، و درد و رنجوری را از بدن می راند.
- و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
نماز شب روی را زیبا و خلق را نیکو و بوی را خوش می سازد، و روزی را فراوان و ریزان می کند و دین را ادا می کند، و غم را می برد، و دیدگان را جلا می بخشد. و به نماز شب پایبند باشید که آن سنت پیامبر شماست، و دور کننده بیماری از تن های شماست.
  - روایت است که،
مرد چون برخیزد و به نماز شب ایستد، خوش نفس به صبح درآید، و اگر تا صبح بخوابد، سنگین و سست به صبح درآید.
  - امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
معده، خانه بیماری هاست و پرهیز کردن، اصل هر دوا (و نخستین آنهاست) و هر بدن را آن ده که بدان خو کرده است. با پرخوری سلامتی در میان نیست، و هیچ مرضی رنج آورتر از کم خردی نیست.
- روایت است که،
هر کس طعامش اندک شود، تندرست شود و قلبش صفا یابد، و هر کس طعامش بسیار شود، بدنش رنجور گردد و قلبش سخت شود.
  - و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
خدای تعالی به موسی بن عمران (علیه السلام) وحی کرد که، می دانی برای چه تو را از میان خلقم برگزیدم و برای سخن گفتن ویژه کردم؟
گفت: نه پروردگارا.
خدای عزوجل به او وحی کرد: من زمین را نگریستم کسی را در فروتنی برتر از تو نیافتم. موسی به سجده افتاده و گونه هایش را به تذلل و خواری برای پروردگارش به خاک سایید.
خدای تعالی به او وحی کرد که، سر بردار و دستهایت را به سجده گاهت سای و روی و هر جای دیگر بدنت که می رسد مال، که من تو را از هر درد و بیماری در امان داشتم.
- و از ایشان (علیه السلام) روایت است که فرمودند:
ناخنهایت را بچین و از انگشت کوچک دست چپ شروع به انگشت کوچک دست راست ختم کن. و آبخور سبیلت را هر زمانی که خواستی بگیر و بگو: بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّه وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ که هر کس چنین کند، خداوند در ازای هر ناخن چیده و هر موی بریده ثواب آزاد کردن بنده ای را بنویسد، بیمار نشود مگر بیماریی که در آن بمیرد.
  - و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
چیدن ناخنها روز جمعه، از جذام و برص و کوری ایمنی می بخشد، و اگر ناخنها به چیدن نرسیده اند، آنها را اندکی بسای.
- و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
هر مسلمانی که چهل سال در اسلام عمر کند، خداوند سه گونه بلا را که جذام و پیسی و جنون باشند، از او بگرداند.
  - و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
سرمه کشیدن به هنگام خواب امان از آب چشم است.
- و فرمود:
مرد چون روزه بگیرد و چشمهایش از جا بروند و چون با شیرینی روزه گشاید و به جای خود بازگردند.
  - و فرمود:
روزه گشودن، با آب، گناهان دل را می شوید.
  - و فرمود:
روزه داری که در آغاز روزه خود را با بوی خوش، خوشبو کند، عقلش را از دست ندهد.
  - رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
اگر پنج چیز را دیدید از آنها به خدا پناه ببرید:
اگر زشتکاری، آن گونه که فاش مرتکب آن شوند، در میان مردمی آشکار گردید، و در میان آنها طاعون و دردهایی را که در گذشتگان ایشان نبود، آشکار می شود. و اگر پیمانه و ترازو را کم و سبک گیرند، به خشکسالی و تنگی معیشت و ستم سلطان گرفتار شوند.
و چون زکات ندهند، از باران آسمان محروم گردند، و اگر چهارپایان نبودند برای ایشان هرگز بارانی نمی بارید.
و اگر پیمان خدا و پیمان رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکنند، خداوند دشمنشان را بر ایشان سلطه دهد و برخی نعمتها را که دارند از آنان گرفته شود.
و اگر به غیر آن چه خدای سبحان نازل کرده است حکم کنند، خداوند درشتی و درگیری را میان خودشان درافکند.
  - و فرمود:
وقتی چهار چیز برای طعام جمع شد و کامل می شود:
حلال باشد، دستهای زیادی در آن برود، با نام خدا شروع شود و با حمد خدا پایان یابد.
- امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
هیچ گاه طعام برای من سنگین و ناگوار نشد.
گفته شد: چگونه ای ولی خدا؟
فرمود: هر لقمه که به سوی دهانم بردم با آن نام خدای سبحان آوردم.
- و امام صادق (علیه السلام) فرمود:
دراز کشیدن پس از سیری، بدن را فربه و غذا را هضم می کند و بیماری را بیرون می برد.
  - و فرمود:
شستن سر با ختمی امان از سر درد و دوری از فقر است، و سر را از شوره پاک می کند.
- روایت است که، چیزی را که زیانش را می دانی مخور.
و هوی و هوست را بر راحتی بدنت رجحان مده.
پرهیز کردن، میانه روی در همه چیز است.
و اصل طب خودداری کردن است؛ و آن، نگاه داشتن لبها و مدارا کردن با دستهاست.
و درد ماندگار و بی درمان، خوردن طعام پس از طعام است.
تا تندرستی، دارو مخور، و چون جنبش بیماری را حس کردی پیش از آنکه در تو شتاب گیرد با بازدارنده ای از آن پیش گیری کن.
- و امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود:
شگفتا از کسی که از بیم بیماری، از غذا پرهیز می کند، و چگونه از بیم آتش از گناه پرهیز نمی کند.


 قطب الدین سعید بن هبه الله راوندی



ابومعبد مقداد بن الاسود ، اسم پدرش عمرو بَهْرائى است و چون اسود بن عبدیغوث او را تبنّى نموده معروف به مقداد بن الاسود شده است. آن بزرگوار قدیم الإسلام و از خواصّ اصحاب سیّد اَنام و یکى از ارکان اربعه و بسیار عظیم القدر و شریف المنزله است؛ دیندارى و شجاعت او از آن افزون است که به تحریر آید سُنّى و شیعه در فضیلت و جلالت او همداستانند. از حضرت رسول(صلى الله علیه و آله) روایت کرده اند که فرمود خداوند تعالى مرا به محبّت چهار تن امر فرموده و فرموده که ایشان را دوست بدارم، گفتند: ایشان کیستند؟ فرمود: على(علیه السلام) و مقداد و سلمان و ابوذر رضوان اللَّه علیهم اجمعین. و ضُباعة بنت زبیربن عبدالمطّلب که دختر عموى رسول خدا باشد زوجه او بوده و در جمیع غزوات در خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مجاهده کرده و او یکى از آن چهار نفر است که بهشت مشتاق ایشان است  و اخبار در فضیلت او زیاده از آن است که در اینجا ذکر شود و کافى است در این باب آن حدیثى که شیخ کَشّى از امام محمّد باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:

«اِرتَدَّ النّاسُ اِلاّ ثَلاثَ نَفَرٍ سَلْمانُ وَ اَبُوذَر وَالْمِقْدادُ، قالَ فَقُلْتُ عَمّار؟ قالَ کانَ حاصَ حَیْصَةً ثُمّ رَجَعَ ثُمّ قالَ اِنْ اَرَدْتَ الذی لَمْ یَشُکَّ وَلمْ یَدْخُلْهُ شَىٌ فَالمِقدادُ»؛
یعنى حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) فرمود که مردم مرتد شدند مگر سه نفر که آن سلمان و ابوذر و مقداد است، پس راوى پرسید که آیا عمّار بن یاسر با ظهور محبّت او نسبت به اهل البیت (علیهم السلام) در این چند کس داخل نبود؟ حضرت فرمود که اندک میلى و تردّدى در او ظاهر شد بعد از آن رجوع به حق نمود؛ آنگاه فرمود که اگر خواهى آن کسى را که هیچ شکّى براى او حاصل نشد پس بدان که او مقداد است و در خبر است که دل مقدّس او مانند پاره آهن بود از محکمى.
وَعَنْ کِتاب «الاِخْتِصاص» عَنْ اَبى عَبْدِاللَّهِ(علیه السلام) قالَ إِنَّما مَنْزِلَةُ الْمِقْدادِ بْنِ الاَسْوَدِ فى هذِهِ الاُمَّةِ کَمَنْزلَةِ اَلِف فِى الْقُرْآنِ لا یَلْزَقُ بِها شَىٌ.[جایگاه مقداد در این امّت مانند جایگاه الف در قرآن است که حرف دیگر به آن نمى چسبد]
در سنه 33 در «جُرْف» که یک فرسخى مدینه است وفات کرد. پس جنازه او را حمل کردند و در بقیع دفن نمودند و قبرى که در شهر «وان» به وى نسبت دهند واقعیّت ندارد بلى محتمل است که قبر فاضل مقداد سیورى یا قبر یکى از مشایخ عرب باشد.
[پسر مقداد دشمن على (علیه السلام) بود]
و از غرائب آن است که مقداد با این جلالت شأن پسرش معبد نااهل اتّفاق افتاد و در حَرْب جَمَل به همراهى لشکر عایشه بود و کشته شد و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر کشتگان عبور فرمود به معبد که گذشت فرمود: خدا رحمت کند پدر این را که اگر او زنده بود رأیش اَحْسَن از رأى این بود. عمّار یاسر در خدمت آن جناب بود عرضه داشت که الحمد للَّه خدا معبد را کیفر داد و به خاک هلاکش انداخت به خدا قسم یا امیرالمؤمنین که من باک در کشتن کسى که از حق عدول کند از هیچ پدر و پسرى ندارم، حضرت فرمود: خدا رحمت کند ترا و جزاى خیر دهد.


منبع:نام کتاب: منتهی الآمال(جلد اول)
تالیف: شیخ عباس قمی(ره)
محقق: صادق حسن زاده




بدان که نفس آدمی را دو صفت ذاتی است و باقی صفات ذمیمه از این دو اصل تولد می‌کنند و آن هوا و غضب است و آن دو خاصیت عناصر است که تا در نفس است هوا میل بسفل است و این از خاصیت آب و خاک است و غضب را میل بعلوو ترفع است و آن اثر هوا و آتش است و خمیر مایه دوزخ این دو صفت است و این دو صفت بالضرورة در نفس باید باشد تا به هوا جلب منافع کند و به غضب دفع مضار.
اما باید این دو را به حد اعتدال نگاهداشت و هر یک را به فرمان شرع باید استعمال کرد و باید نگذاشت غالب شوند زیرا که آن صفت بهائم و سباع است.
اگر هوا از حد اعتدال کند شره حرص و امل و شهوت و خست و دنائت و بخل و خیانت پدید آید و حد اعتدال هوا آن است که جلب منافع به قدر حاجت کند در وقت احتیاج.
پس اگر میل به زائد از قدر حاجت کند حرص پیدا شود و اگر پیشنهاد عمر کند امل ظاهر می‌شود و اگر میل به چیز رکیک کند دنائت و خست هم رسد و اگر میل به چیز لذیذ کند شهوت پدید آید و اگر بنگاه داشتن در آورد بخل بهم رسد و هکذا، و اگر صفت هوا مغلوب گردد غضب پیدا شود و دنائت حاصل شود و اگر غضب از حد اعتدال کند بدخوئی و تکبر و عداوت وحدت و تندی و بی ثباتی و عجب و غرور و امثال آن حاصل شود.
و بعضی صفات ذمیمه از ترکیب این دو صفت حاصل شود و اگر غضب مغلوب هوا بشود بی‌حمیتی و بی‌غیرتی و کسالت و عجز و ذلت و نحو اینها پدید آید و چون این صفات بر نفس غالب شوند طبع نفس مایل به فسق و فجور و نهب و فساد و غارت شوند و چون ملائکه به نظر ملکی در قالب آدم نگریستند و ماده اصل ایشان را دیدند گفتند: «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» و ندانستند.

که چون اکسیر شریعت بر این صفات طرح کنند همه صفات حمیده پدید آید لهذا فرمود «إنی أعلم ما لا تعلمون».
کیمیاگری شرع نه آن است که این صفات را به کلی محو کند چه آن نقصان است برخی از فلاسفه اینجا به غلط افتادند خواستند محو کنند نشد، نقصان پذیرفت و آن باعث نقص مرتبه انسانیت شد.
خاصیت کیمیاگری شرع آن است که این دو صفت چون اسب رام کند که هر جا خواهد براند و چون به تصرف اکسیر شرع این دو صفت به اعتدال رسیدند که در خود این صفات تصرفی ننمایند إلا به شرع در نفس صفات حمیده پدید آید و از مقام أمارگی به مقام مطمئنگی رسد، روح شریف قطع منازل علوی و سفلی نموده به معارج اعلی علیین قدم نهد ومستحق خطاب «ارجعی الی ربک» گردد.
و بالجمله نفس را در پرواز به عالم اعلی به دو شهپر هوا و غضب احتیاج است و لیکن باید نفس مطمئنه شود و روی این دو صفت را بعلو کند تا مطلوب حاصل شود، چون هوا رو به عالم علو نهد همه عشق و محبت گردد، و چون غضب قصد علو کند همه غیرت و عزم و همت شود و نفس به عشق و محبت روی به حضرت حق کند و به غضب در هیچ مقام توقف نکند و به هیچ چیز سر فرود نیاورد و پیش از این در عالم ارواح این دو آلت را نداشت، چون ملائکه به مقام خویش راضی بود و به مشاهده شمع جمال قانع «و ما منا إلا له مقام معلوم» و جبرئیل می‌گفت «لو دنوت أنملة لا حترقت» و چون پدر روح به ما در عناصر جفت شد دو فرزند هوا و غضب که اول جهول و دوم ظلوم است پدید آمدند قابل از مقام خود و به یاری این دو سرکش ظلوم وجهول صاحب غیرت و همت و محبت خود را پروانه صفت بر شمع احدیت زدند و باک از احتراق نکردند.



چون تسویه قالب آدم بسر حد کمال رسید جناب مقدّس باری عزّ و جلّ چنانچه در تخمیر طینت او دیگران را مجال تصرف نداد که «خمرت طینة آدم بیدی» در تعلق روح به قالب نیز هیچ چیز را واسطه نساخت «و نفخت فیه من روحی» چون روح مجرد به قالب خاکی در آمد خانه‌ای دید ظلمانی پر وحشت مبنی بر چهار اصل متضادّ بی‌بقا، دل بر آن ننهاد، پس نفس‌امّاره را دید چون ثعبانی هفت سر حرص و شهوت و حسد و غضب و بخل و حقد و کبر دهان گشوده تا او را فرو برد.
روح نازنین که چندین هزار قرن در جوار رب العالمین به صد هزار ناز پرورش یافته بود و قدر آن را نشناخته متوحش گشته قدر انس را فهمید و ذوق نعمت وصال را دریافت آتش مفارقت در جانش مشتعل شد خواست بر گردد مجالش ندادند «ادخل طوعاً أو کرهاً» دل شکسته شد گفتند:
ما از تو شکست دلی می‌خواهیم، قبض بر او مستولی شد آهن کشید، گفتند:
برای همینت فرستادیم، دود او بدماغ آن راه یافته عطسه بر آدم افتاد حرکت در او پیدا شد، دیده گشود که فضای عالم و روشنائی آفتاب دید گفت: «الحمداللّه» خطاب «یرحمک ربک» رسیداز ذوق سماع آن فی الجمله سکوتی در روح پیدا شد و لیکن هروقت متذکر ایام قرب وانس ووسعت عالم ارواح شدی خواستی قالب بشکند و او را مانند طفلان که مشغول می‌کنند او را به معلمی ملائکه و سجود ایشان و آسمان گردانیدن و بهشت دیدن مشغول کردند تا وحشت او کم شود فائده نبخشید از جنس او حواء را خلق کردند «لیسکن إلیها» آن را مظهر جمال دید به شاهد بازی مشغول شد.

ثعبان شهوت به حرکت درآمد و به سبب آن سایر قوای حیوانیه حرکت کردند و حجب میان عالم روح و انس پیدا شد و انس نقصان پذیرفت و ابلیس به طمع فریفتن افتاد او را بفریفت چون فریفته شد بعد از آن دریافت کرده از سر عجز وزاری درآمد:
که خداوندا ما همه عاجزیم و قادر توئی.
ما همه فانییم و باقی توئی.
بی‌کسیم و کس همه توئی.
آن را که تو برداشتی میفکن و آن را که تو عزیز کردی خوار مکن، به شادی پرورده خود را غمخوار مکن، چون تو ما را برگرفتی بر مینداز.
این تخم تو کشته‌ای این گل تو سرشته‌ای چون زاری آدم از حد بگذشت خطاب «مضی ما مضی و استأنف الود بیننا» رسیده پس از آن ندای بهجت فزای «فتاب علیه ربه» غلغله در ملک و ملکوت انداخت.



یکی از اکابر گوید به نیت حج به بازار بغداد شدم جوانی زیبا صورت را دیدم قصب معلم بر سر و حله کتان در بر و کفشی زر فشان در پا به رسم نازکان هر چه تمامتر می‌خرامید و سیبی در دست داشت و می‌بوئید:
گوئی که می‌چکید ز گلبرگ عارضش‌بر خاک قطره‌های گلاب عقیق فام روزی که قافله روان شد من نیز رفتم در منزل دیگر جوان را دیدم نعلینی در پا کرده و دستار مصر در سر، گلاب بر خود می‌فشاند، بر مثال کسی که به گار رود و می‌خرامید، اندیشه کردم که در طور این جوان سری است یا معشوقی است که به راه عشقش می‌برند یا عاشقی است که از منزلگاه نیاز به خلوت نازش می‌رسانند، از وی سئوال کردم این جوان کجا می‌روی؟
گفت: به خانه، گفتم کدام خانه؟
گفت خانه پر بهانه که خلقی را آواره کرده است.
من نیز می‌روم که ببینم سرگشتگان به کجا می‌روند و که را خواهند دید و از این خرمن چه خوشه خواهند چید، گفتم این چه استعداد راه است که تو داری مگر از صعوبت بادیه خبر نداری؟
گفت: دوست آوارگی ما خواهد رفتن حج بهانه افتاده است.
گفتم: ای جوان برگرد، گفت:
من نه به اختیار خود می‌روم از قفای اوآن دو کمند عنبرین می‌بردم کشان کشان که این فلان معذور دار که چنین آورده‌اند.
گفتم: این سیب را چرا می‌بوئی؟ گفت تا مرا از هر سموم این بادیه بلا أنگیز نگاه دارد که با شمیم برگ گل خو کرده‌ام و در حریم آغوش دلبران خفته‌ام و از نسیم اقبال محبوبان شکفته‌ام، گفتم بیا تا با هم مرافقت نمائیم.

گفت: لا و اللّه تو برقع پوشی و من جرعه نوش تو پیر مناجاتی و من پیر رند خرابات دوش در خمار بودم و اکنون در خمار دوشینم.
آن جوان را همانجا گذاشته گذشتم دیگر او را ندیدم تا آنکه روزی به وقت افراط گرما جوان را دیدم در تحت میزاب خفته و زار و نزار و رنجور و ضعیف نه در سر قصب معلم و نه در پا کفش زرفشان، همان سیب داشت و می‌بوئید خواستم از او بگذرم گفت ای فلان مرا می‌شناسی؟
گفتم آری از تبدیل حالت بگوی.
گفت داد و فریاد در این راه به معشوقی می‌آورند و به عاشقی مبتلا می‌سازند.
گفتم این همان سیب است گفت آه آه از این سیب پر آسیب ای فلان دیدی که با ما چه کردند و چون ما را لگدکوب قهر انداختند اول گفت: معشوقی غم مخور چون به بادیه امتحان در آوردند گفتند:
تو عاشقی و چون به عرفات رسیدم گفتند: تو طفلی چون به خانه رسیدم گفتند:
تو در این حرم محرم نئی هر چند در زدم و فریاد بر آوردم که أیها المطلوب جواب شنیدم که ارجع یا خائب، سوختم و سوختم و شناختم که در این ترانه غیر او نه، ای فلان امروز زار و نزارم و از نازکی بی‌زارم نمی‌دانم طالبم یا مطلوب محبم یا محبوب محتاجم یا غیر محتاج و از این تفکر و اندوه سوختم نه بیمارم اما بیمار این تفکر دارم.
آن شخص گفت: دلم به زاری آن جوان سوخت.
گفتم بیا تا ترا پیش اصحاب برم و از این حیرت برهانم گفت: مرا رها کن که در این حیرت سری دارم و در این تفکر ذوقی و از او درگذشتم.
شب در حوالی مسجد الحرام به وظائف عبادت مشغول شدم صباح که نیت وداع خانه کردم دیدم از کنار حطیم آن جوان سقیم را مرده بر دوش می‌برند از آن حالت از یکی از محرمان سئوال کردم گفت:
عاشقان کشتگان معشوقندبر نیاید ز کشتگان آواز




احادیث فراوانی از پیامبر وجود دارد که از تکفیر کسی که شهادتین گفته‌است، نهی فرموده‌اند، چهرسد به کسی که به انجام دستورات دینی متعهد است. به نمونه‌ای از این احادیث توجه کنید:

-«بُنیَ الإسلامُ علی خِصالٍ: شَهادةُ أنْ لا اله الّا اللّهُ و أنَّ محمّداً رسولُ اللّهِ و الإقرارُ بما جاءَ مِنْ عِندِاللّهِ و الجهاد ماض مُنْذُ بعثَ رُسُلَه إلی آخرِ عِصابةٍ تُ‌من المسلمین . فلا تکفروهم بذنب و لاتشهدوا علیهم بشرک»

«اسلام مبتنی بر چند ویژگی است: شهادت به یگانگی خداوند (لا اله الّا اللّه) وشهادت بر نبوت رسول خدا (محمد رسولاللّهصلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم) و پذیرفتن آنچه از جانب خداوند نازل شده است و اعتقاد به اینکه جهاد از ابتدای‌بعثت انبیاء ادامه دادند تا به آخرین گروه که مسمانان می‌باشند. پس کسی را که به این ویژگیها معتقد بود، به دلیل گواهی و شهادت او تکفیر نکنید و او را مشرک‌ننماید».

کنز العمال: 1/ 29، شماره 30.

-ابو داود از نافع و او از ابن عمر نقل می‌کند که پیامبر صلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم فرمود:

«أیّما رجلٍ مُسلمٍ أکفر رجلًا مسلماً فان کان کافراً، والّا کان هو الکافر».

«هر گاه مسلمانی، مسلمان دیگری را تکفیر کند اگر او واقعاً کافر باشد که هیچ، وگرنه خود او کافر است».

- مسلم به نقل از نافع و او از ابن عمر روایت کرده است که پیامبر صلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم فرمود:
«اذا کفّر الرجل اخاه، فقدباء بها احدهما».

«هرگاه مسلمانی برادر دینی‌اش را تکفیر کند، گناه این نسبت را یکی از آن دو به دوش کشیده است».

-مسلم از عبداللّه بن دینار و او از ابن عمر روایت کرده است که پیامبرصلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم فرمود:

ایّما امرءٍ قال لاخیه یا کافر، فقد باء بها احدهما، ان کان کما قال، و الّا رجعت علیه». 

«اگر کسی به برادر دینی‌اش «کافر» خطاب کند، گناه این نسبت را یکی از آن دو به دوش می‌کشد، اگر راستگو باشد که هیچ، و الّا به خود او برمی‌گردد».


-بخاری در کتاب خود، در باب «گناهان، بازمانده دوران جاهلیت‌اند وهیچ‌کس با انجام آنها کافر نمیشود، مگر با شرک ورزیدن» از پیامبر صلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم روایت می‌کند که خطاب به فردی فرمود:
«در تو آثار جاهلیت هست» و خداوند می‌فرماید:
(إنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاء).

«خداوند (هرگز) شرک را نمی‌بخشد و پایین‌تر از آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته بداند) می‌بخشد».

-ترمذی در کتاب سنن خود، به نقل از نائب ابن ضحاک روایت می‌کندکه پیامبرصلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم فرمود:
«لیس علی العبد نذر فیما لایملک، و لاعن المؤمن کقاتله و من قذف مؤمناً بکفر، فهو کقاتله».

 «هیچکس نمی‌تواند در مورد اموال دیگران نذر کند و لعن کننده مؤمن مانند قاتل اوست. و هر کس به مؤمنی نسبت کفر دهد، مانند آن است که او را کشته است».

-ابو داود از اسامة ابن زید نقل می‌کند:
«پیامبرصلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم ما را به جنگی در منطقه حرقات فرستاد. ما در پیشاپیش لشکر بودیم. وقتی دشمن شکست خورد و در حال فرار بود، یک نفر ازآنها را دستگیر کردیم. او در این موقعیت لا اله الّا اللّه گفت. او را آنقدر زدیم تا جان سپرد. وقتی ماجرا را برای رسول خداصلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم گفتیم، حضرت فرمود: شما در روز قیامت با لا اله الّا اللّه چه خواهید کرد؟ گفتم: یا رسول اللّه! او از ترس شمشیر و کشته شدن، لااله الّا اللّه گفت. حضرت فرمود: آیا تو از ذهن او باخبری و فهمیدی که او از ترس، کلمه توحید بر زبان آورد؟
در روز قیامت در مقابل «لا اله الّا اللّه» چه خواهی کرد؟ اسامه گفت: پیامبر صلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم همیشه این جمله را تکرار می‌کردند تا آنجا که من آرزو می‌کردم ای‌کاش من مسلمان نشده بودم مگر همان روز».

سنن ابی داود: 3/ 45، شماره 2643، صحیح بخاری 5/ 144 باب «بعث النبی اسامة بن زید إلی الحرقات» از کتاب «المغازی».

در پرتو این احادیث فراوان و روشنگر از رسول گرامی اسلام صلَّی اللَّه علیه و آله و سلَّم و سخنان‌اندیشمندان اسلامی، در می‌یابیم که تکفیر مسلمان، کاری سهل و ساده نیست و بسیار دشوار و خطیر است.


منبع:

مرزهای توحید و شرک در قرآن

نگارش جعفر سبحانی

از امام حسین علیه السلام نقل شده که فرمود: هر کس بر گورها آید و بگوید:
اللهم رب هذه الارواح الفانیة، و الاجساد البالیة، و العظام النخره التی خرجت من الدنیا و هی بک مومنة ادخل علیهم روحا منک و سلاما منی.
خدا به شمار همه خلایق از آدم تا قیام قیامت حسنات برای او می نویسد



در قرآن کریم از انجیر تعریف شده حتی به آن قسم خورده شده است این کلام آسمانی ارزش انجیر را نشان می‌دهد، بسیاری از مادران صبح‌ها به فرزندانشان انجیر می‌دهند تا باهوش شوند چه بسیار کسانی هستند که در زمستان انجیر را خیسانیده و برای اشتها به کودکان می‌خورانند.
دانش پزشکی به همه این مطالب صحه می‌گذارد و این واقعیت را از نظر علمی تایید می‌کند که انجیر میوه باارزش و از لحاظ تأمین سلامتی برای همه ضروری است.
وجود مقداری زیادی فسفر این حقیقت را نشان می‌دهد که انجیر در پرورش هوش و حافظه بسیار مؤثر است.
سرشار بودن انجیر از پتاسیم تأمین‌کننده سلامتی کودکان ضعیف و کم خون و بی‌اشتها می‌باشد.
داشتن مقدار معتنابهی آهن و کلسیم نشان می دهد این میوه بهشتی چقدر غنی و چقدر می تواند در وجود آدمی ثمربخش باشد. وقتی بدانیم که گذشته از مواد زندگی و حیاتی انجیر به مقدار کافی دارای ویتامین آ - ب - پ پ - ب 6 و ویتامین ث می باشد آن وقت توجه پیدا خواهیم کرد که چرا در کتاب آسمانی ما این میوه این قدر مورد تجلیل قرار گرفته است.
خوشبختانه همه کس می تواند از این میوه بهشتی استفاده نماید حتی بیماران مبتلا به دیابت و مرض قند.

حال که به مقداری از خواص این میوه ثمربخش از نظر طبی پی بردیم به خواص آن از نظر روایات نظر خوانندگان را جلب می نماییم
عن ابی الحسن الرضا علیه السلام قال: التین یذهب بالبخر و یشد العظم و ینبت الشعر و یذهب بالداء و لا یحتاج معه الی دواء: و قال التین اشبه شی ء بنبات الجنة.
امام رضا علیه السلام فرمود
انجیر رطوبت بدن را از بین می برد و استخوان را محکم نموده و مو بر بدن می رویاند و درد رابرد و با وجود انجیر نیازی به دارو نیست.
و امام رضا علیه السلام فرمود
درخت انجیر شبیه ترین گیاهان به گیاهان بهشتی است.
عن محمد بن عرفة قال کنت بخراسان ایام الرضا علیه السلام و المامون فقلت للرضا علیه السلام یا ابن رسول الله ما تقول فی أکل التین فقال هو جید للقولنج فکلوه.

عرف گفت: در دوره امام رضا علیه السلام و مامون در خراسان بودم پس به امام رضا علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره خوردن انجیر چه می فرمایید؟ 
پس آن حضرت فرمود
برای قولنج، خوب است پس بخورید.
قال امیرالمومنین علیه السلام: علیکم باکل التین فانه نافع للقولنج و اقلوا من اکل السمک فان اکله یذبل البدن و یکثر البلغم و یغلظ النفس.
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:
خوردن انجیر بر شما لازم است چونکه برای درد قولنج سودمند است و ماهی کمتر مصرف کنید چونکه مصرف زیاد ماهی بدن را خشک و لاغر می کند و بلغم را زیاد و خون را غلیظ می کند.
عن ابی ذر قال: أُهدی الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم طبق علیه تین فقال لاصحابه: کلوا فلو قلت فاکهة نزلت من الجنة؟ فقلت: هذه لانه فاکهة بلا عجم فانه تقطع البواسیر و تنفع من النقرس.

أبوذر - که خدا او را رحمت کند - گفت: طبق انجیری برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه آورده شد، آن حضرت به اصحابش فرمود
بخورید. پس اگر سوال شود چه میوه ای است که از بهشت نازل شده؟ جوب می دهم: این انجیر است چونکه میوه ای است بدون هسته. انجیر بواسیر را قطع و برای نقرس مفید و سودمند است.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: کلوا التین الرطب و الیابس، فانه یزید فی الجماع و یقطع البواسیر و ینفع من النقرس و الابردة.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود
انجیر تازه و خشک را بخورید چونکه قوه جماع کردن را زیاد و بواسیر را قطع و برای نقرس و ابرده مفید است.

منبع : 

نسخه های شفابخش از دیدگاه معصومین علیهم السلام

علی محمد حیدری نراقی‏ 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kim نوین طب فایل کده تاریخچه پیدایش انواع مته جانان و دلبر حفاظ دماوند Film & Other فِکر میکُنَن ما خَریم ツ